”” پژوهش و یادگیری دربارهی ویژگیهای یک سیارهی دیگر برایمان از تلاش برای فهم اتفاقاتی که در لایههای مغز خودمان میافتد راحتتر است. ““
”” خویشتندوستی محترمانه به معنای خودخواهی نیست، بلکه احساسی است حاکی از احترام شایسته به خودمان. ““
”” ما به بعضی از تمایلات جنسیِ بخصوصی حملهور میشویم و به آنها برچسب انحرافی و نامعقول میزنیم، دقیقاً به این خاطر که کموبیش میدانیم یک جایی در درونمان به آنها گرایش دارد. ““
یکی از ویژگیهای چشمگیر ذهن ما این است که درکِ ناچیزی از آن داریم. هرچند مالک جسم و روح خود هستیم، بهندرت سعی میکنیم به شناخت ناچیزی که از خودمان داریم بیفزاییم.
اگر به چند موردِ غفلت از خود توجّه کنیم، شگفتزده و مضطرب میشویم: بعضی روزها زودرنج یا غمگین هستیم بدون اینکه بدانیم چرا. یا مثلاً احساس بیهودگی میکنیم، اما در توضیح آن فقط میتوانیم بگوییم که ای کاش «بتوانم کار متفاوتی بکنم» یا «کمک کنم دنیا جای بهتری برای زندگی شود». این طرحها آنقدر مبهم هستند که در مقابل طرحهای روشن و چفتوبستدارِ دیگران کم میآورند.
وقتی احساسات بدقلق نزدیک است که آشکار شوند، ضمیر خودآگاه با تغییر کانون توجّه خود به جای دیگر از مخمصه فرار میکند. ولی احساسات و تمایلاتی که مورد بیتوجّهی قرار بگیرند قرار نیست ما را تنها بگذارند؛ آنها در پسِ ذهن پرسه میزنند و انرژی خود را به صورت تصادفی بین عواطف مجاور خود پخش میکنند. آرزویی که به آن بیاعتنایی شده به اضطراب تبدیل میشود. حسادت جامهی کجخُلقی به تن میکند؛ عصبانیت به صورت خشم و غضب درمیآید؛ غم بدل به افسردگی میشود. امیال سرکوبشده بدن را فرسوده میکنند و از توان میاندازند. ما گرفتار تیک عصبی، پرش عضله در صورت، ناتوانی جنسی، ناکارآمدی در محل کار، الکل، و یا پورن میشویم. اکثرِ بهاصطلاح ”اعتیادها“ اساساً پیامد احساسات بدقلق و سمجی هستند که راهی برای رسیدگی به آنها پیدا نکردهایم. بیخوابی انتقام افکاری است که در طول روز سرکوبشان کردهایم.
چون با خودمان غریبهایم، در تصمیمگیری دچار اشتباه میشویم: رابطهای را قطع میکنیم که اتفاقاً وجودش برایمان مفید بوده. استعدادهای حرفهای خود را در اثر بیتوجّهی ضایع میکنیم. با رفتارِ غیرعادی و مشمئزکننده دوستان خود را میرنجانیم. نمیفهمیم چطور میشود که در برخورد با دیگران آنها را بهتزده و از خودمان منزجر میکنیم. چیزهایی میخریم که به دردمان نمیخورند و برای تعطیلات به جاهایی میرویم که هیچ لذتی از آنجا نمیبریم.
اتفاقی نبوده که سقراط تمام مباحث فلسفه را در یک فرمان ساده خلاصه کرده است: خودت را بشناس. بهوضوح آرزوی غریبی است. جامعه از نظر افراد و سازمانهایی که به ما پیشنهاد سفر به قارههای دوردست میدهند هیچ کم و کسری ندارد، اما کمتر کسی است که حاضر باشد در یک امرِ بیتردید مهمترِ سفر در پسکوچههای ذهنمان به ما کمک کند. ولی خوشبختانه ابزارها و تمرینهایی در اختیارمان است که ما را به دنیای ذهنمان میبرند و از وضعیت خطرناک ابهام به وضعیت پرزحمت اما رهاییبخشِ وضوح انتقال میدهند.
» » » برای شناخت ذهن خود و به تبَعِ آن شناخت خود پیشنهاد میکنیم کتاب خودشناسی را بخوانید و تمرینهایش را انجام دهید.