ترجمه‌ی: علی معتمدی / مرجع: The School of Life / زمان تخمینی مطالعه: ۶ دقیقه

امروز ظاهراً دستمان در انتخابِ یار و همسر باز است؛ دیگر مثلِ گذشته نیست که پدر و مادر یا بزرگ‌ترها و آداب و رسوم انتخابِ ما را محدود کنند. اما روانکاوی به ما می‌گوید که اینطورها هم نیست و در واقع این پیشینه‌ی روانشناختی ماست که طوری زمینه‌چینی می‌کند که فقط عاشق افراد بخصوصی شویم. معیارهایی که ذهن و قلب ما را در انتخاب عشقمان هدایت می‌کنند ریشه در چیزی دارند که شاید فکرش را هم نکنیم.

به نظر می‌رسد روی کاغذ در انتخاب عشق خود آزادیم. اما ممکن است یک نفر دیگر را انتخاب کرده باشیم. شاید امروزه ما تحت فشار هنجارهای اجتماعی یا سنت‌های خانوادگی یا الزامات فرهنگی مجبور به انتخاب شریک زندگی‌مان نباشیم. اما در عمل دست ما در انتخاب خیلی بیشتر از آنچه تصور می‌کنیم بسته است. معیارهایی که ذهن و قلب ما را در انتخاب عشقمان هدایت می‌کنند ریشه در چیزی دارند که شاید فکرش را هم نکنیم:

دوران کودکی

پیشینه‌ی روانشناختی ما زمینه را طوری فراهم می‌کند که فقط عاشق افراد مشخصی شویم.

ویژگی‌های عشق دوران کودکی

ما در مسیری حرکت می‌کنیم که در کودکی شکل گرفته. ما در پی کسی می‌گردیم که از بسیاری جهات همان احساسات آشنای دوران کودکی را برای‌مان بازسازی کند. مشکل اینجاست که عشقی که در کودکی جذب کرده‌ایم احتمالاً سرشار از سخاوت، محبت، و مهربانی نبوده است. در این دنیایی که هیچ‌چیز کامل نیست، عشق نیز با دردها و رنج‌هایی گره خورده است: این حس که به قدر کافی خوب نیستیم؛ ابراز عشق به والدی که شکننده یا افسرده بود؛ این احساس که نباید پیش عزیزانمان در ابراز خود آزاد باشیم.

در جستجوی آشنا

تحت تأثیر این زمینه ما در بزرگسالی در جستجوی شریکی می‌رویم که نه لزوماً با ما مهربان باشد، بلکه پیش از هر چیز برای‌مان آشنا باشد. این تفاوت هرچند ظریف اما بسیار تأثیرگذار است. شاید یک شخص مناسب را صرفاً به این دلیل که به عقده‌های ذهنی ما در خصوص عشق توجه نمی‌کند رد کنیم. مثلاً در توصیف یک فرد می‌گوییم «جذاب نیست» یا «حوصله‌سربر» است، در صورتی که منظور واقعی‌مان این است که: او نمی‌تواند من را همان‌طوری که سابقاً نیازمند رنج بودم زجر بدهد تا در اثر آن عشق را حس کنم.

نصیحت بی‌فایده

معمولاً به کسانی که جذب افراد کژرفتار می‌شوند توصیه می‌کنند که از او جدا شو و یک شریک سازگار پیدا کن. این اندرزها حرف‌های خوشایندی هستند اما عملی نیستند. ما نمی‌توانیم معجزه کنیم و سرچشمه‌ی توجه را تغییر دهیم. به جای تلاش برای تغییر تیپ و شخصیت کسی که جذبش شده‌ایم، عاقلانه‌تر آن است که واکنش‌ها و رفتارمان را به برخی خصلت‌های ناپسندی که گاهی از او سر می‌زند و ما را به یاد گذشته‌مان می‌اندازد تعدیل کنیم.

اثرات الگوی کودکی

ریشه‌ی مشکلات ما اغلب در این است که ما در واکنش به فرد زورگو هر بار طبق همان الگوی کودکی‌مان رفتار می‌کنیم. مثلاً پدر یا مادرمان عصبی بود و اغلب سر ما داد می‌زد. ما عاشق او بودیم، و در واکنش به رفتار او احساس می‌کردیم که خشم او تقصیر ماست. می‌ترسیدیم و حرف نمی‌زدیم. حالا اگر شریکمان که به خواست خودمان جذبش شده‌ایم عصبانی شود، مثل یک کودک ترسیده و نهیب‌خورده واکنش می‌دهیم: قهر می‌کنیم، خیال می‌کنیم تقصیر از ما بوده، احساس حقارت می‌کنیم و خود را سزاوار سرزنش می‌بینیم: اینها همه تبدیل به رنجش و دلخوری می‌شود. یا ممکن است جذب یک آدم زودخشم شده‌ایم که ما هم متقابلاً خشمگین می‌شویم. یا اگر والد ما زودرنج و آسیب‌پذیر بوده، سر و کارمان با شریکی می‌افتد که او هم کمی ضعیف است و از ما توجه و مراقبت طلب می‌کند؛ اما بعد از مدتی این رفتارش ما را دلزده می‌کند ــ رعایت حالش را می‌کنیم، سعی می‌کنیم به او روحیه و انگیزه بدهیم (کاری که در کودکی می‌کردیم) در عین حال سرزنشش می‌کنیم که بی‌لیاقت است. ما احتمالاً نمی‌توانیم الگوی توجه خود را تغییر دهیم. به جای این‌که سعی کنیم سرسختانه عادت‌های ذاتی خود را بازسازی کنیم، می‌توانیم با تمرین یاد بگیریم که واکنشمان به شریک خود را اصلاح کنیم و از فاز کودک وارد وارد فاز بالغ شویم و پخته‌تر و سازنده‌تر رفتار کنیم. مواجهه با افراد کژرفتار بهترین فرصت را در اختیار ما می‌گذارد تا از الگوی کودک وارد الگوی بالغ شویم.

از فاز کودک به فاز بالغ

به این جدول نگاه کنید:

(الف) رفتار بدِ شریک زندگی(ب) رفتار کودکانه‌ی ما(پ) رفتار بالغانه‌ای که باید بروز دهیم
بالا بردن صدا«من مقصرم…»«مشکل خودش است: من نباید خودم را ناراحت کنم.»
ارباب‌وار رفتارکردن«من احمقم.»« هرکسی قابلیت‌هایی دارد. من هم قابلیت‌های خودم را دارم..»
بدخلق«باید درستت کنم.»«نهایت تلاشم رو می‌کنم، ولی در نهایت من مسئول وضعیت ذهنی تو نیستم. این نباید بر عزت نفس من تأثیر بگذارد.»
سلطه‌جو«حقم است.»«مرعوب تو نمی‌شوم.»
حواسش جای دیگری است، مشغولیت فکری داردتلاش برای جلب توجه: «به من توجه کن.»« سرت شلوغ است، سر من هم شلوغ است، ایرادی ندارد…»

پس رفتار کودکانه در قبال داد زدن این می‌شود که «همه‌اش تقصیر من است» اما در واکنش بالغانه می‌گوییم «مشکل خودش است. من نباید ناراحت شوم.»

یا اگر با رفتارش ما را دست‌کم می‌گیرد، رفتار کودکانه این می‌شود که «من احمقم» اما واکنش پخته‌تر این است که «هرکسی قابلیت‌هایی دارد. من هم قابلیت‌های خودم را دارم.»

اگر بدخُلقی کرد، در رفتار کودکانه می‌گوییم «باید درستت کنم»، اما در رفتار بالغانه می‌گوییم « همه‌ی تلاشم را می‌کنم، اما من مسئول عادت‌های ذهنی تو نیستم. نباید عزت نفسم تحت تأثیر این اخلاقش قرار بگیرد.»

اگر در پی سلطه‌جویی است، به جای این‌که به خودمان بگوییم «حقم است» بهتر است بگوییم «من از تو نمی‌ترسم.»

اگر مشغله‌ی زیادی دارد، لزومی ندارد مدام بگوییم «به من توجه کن»، می‌توانیم بگوییم «سرت شلوغ است، سر من هم شلوغ است، ایرادی ندارد…»

چه کنیم؟

همسر یا شریک زندگی همه‌ی ما به احتمال خیلی زیاد بعضی اخلاق‌های بخصوصی دارد که روی اعصابمان می‌رود و باعث می‌شود رفتار تدافعی بچه‌گانه از خود بروز دهیم. راه‌حل این نیست که قطع رابطه کنیم، بلکه باید بکوشیم با واکنش‌های خردمندانه با رفتارهای تحمیلی او کنار بیاییم. ما این قابلیت را در دوران کودکی خود و در مواجهه با والد یا مراقب بدرفتار خود نداشتیم. شاید وظیفه‌ی ما این نباشد که عاشق کامل و بی‌عیبی باشیم، اما این وظیفه را داریم که در قبال نقطه‌ضعف‌های اخلاقی شریک زندگی‌مان رفتار پخته‌تر و بالغانه‌تری داشته باشیم.

همرسانی: