مترجم: سمانه حیدران افسری / مرجع: The School of Life / زمان تخمینی مطالعه: ۱۵ دقیقه

توجه و مراقبت

یکی از راه‌هایی که بفهمیم عشق چیست و چرا تا این اندازه اهمیت دارد، و چرا ممکن است معنای زندگی در آن تنیده باشد، این است که نگاهی به چالش‌های تنهایی بیندازیم. ما، غالباً به موضوع تنهایی بی‌توجهی می‌کنیم: افرادی که کسی را ندارند احساس شرم می‌کنند، و افرادی که کسی را دارند احساس گناه. اما تنهایی یک دردِ جهانی است و نباید باعث شرم‌ساری ما شود.

در وهله‌ی اول، نباید احساس کنیم که فقط ما هستیم که از درد تنهایی رنج می‌بریم. تنهایی، ناخودآگاه، این بینش را در ما ایجاد می‌کند که چرا عشق اهمیت والایی در زندگی دارد. کسانی که از داشتن معشوق محروم بوده‌اند، بهترین کارشناسانی هستند که می‌توانند در مورد اهمیت عشق توضیح دهند. تا زمانی که فرد، در برهه‌ای از زندگی خود، طعم تلخ تنهایی را نچشیده باشد، به سختی می‌تواند جوش و خروش عشق را درک کند.

زمانی که تنها هستیم، افراد مختلفی تلاش می‌کنند تا محبت خود را به ما نشان دهند؛ ممکن است ما را به جمع خود دعوت کنند و دستی هم به صورتمان بکشند، اما بسیار سخت است که بتوان حس مشروط بودن این علاقه و توجه را نادیده گرفت. باید به محدودیت‌هایی که در معاشرت با حتی بهترین هم‌نشینان وجود دارد واقف باشیم و بدانیم درخواست‌هایی که می‌توانیم از آنها داشته باشیم محدود است. می‌خواهیم به آنها زنگ بزنیم اما دیروقت است یا خیلی زود است؛ باید حواسمان به ساعت باشد. در اوقات دلتنگی، ممکن است حس کنیم که بودن یا نبودنمان فرقی به حال کسی ندارد.

عشق چیست ؟ چرا به عشق نیاز داریم ؟
La Berceuse (لالایی) اثر ون گوگ

در رابطه‌های معمولی نمی‌توانیم هر چیزی را که از ذهنمان می‌گذرد به آسانی بیان کنیم؛ بسیاری از چیزهایی که در ذهنمان می‌گذرد یا خیلی پیش‌پا افتاده است یا از هیجان زیاد ناشی می‌شود، و طبیعتاً کسی علاقه‌ای به شنیدن آنها ندارد. دوستان و آشنایان طبعاً از ما انتظار دارند که دوستشان رفتار معقولی داشته باشد، پس عاقلانه نیست که این دید آنها را عوض کنیم.

به علاوه، در برخورد با دیگران باید مؤدبانه رفتار کنیم. هیچ کس از خُلق تند یا رفتار وسواسی، عادت‌های عجیب و غریب یا حرف‌های طعنه‌آمیز خوشش نمی‌آید. به همین دلیل، نباید رفتار خودسرانه‌ای داشته باشیم. برای داشتن یک رابطه صمیمانه باید خودِ واقعی‌مان را اساساً اصلاح کنیم.

همچنین باید بپذیریم که بخش اعظمی از شخصیت ما به آسانی قابل درک نیست. برخی از عمیق‌ترین نگرانی‌های ما ممکن است برای بسیاری از افراد قابل درک نباشد و باعث دلزدگی یا ترس آنها شود. ممکن است بیشتر مردم حتی عین خیالشان هم نباشد. ژرف‌ترین عقاید ما ممکن است برای بسیاری از افراد هیچ اهمیتی نداشته باشد. از این رو، باید تلاش کنیم تصاویر خوشایند اما سانسورشده‌ای را از خود در ذهن افراد ثبت کنیم.

عشق تمام این جنبه‌های کسل‌کننده‌ی زندگی مجردی را جبران می‌کند. در کنار معشوق، هیچ محدودیتی برای عمق نگرانی‌ها، دلواپسی‌ها و مراقبت‌هایی که دریافت می‌کنیم وجود ندارد. معشوق کم و بیش ما را همانطور که هستیم می‌پذیرد؛ دیگر نیازی نیست برای اثبات منزلت خود تحت فشار قرار بگیریم. می‌توانیم بدون پنهان کردن وسواس‌های خود و جنبه‌های آسیب‌پذیرمان به رابطه‌ی خود ادامه دهیم. ممکن است یار ما هیچ مشکلی با بعضی بدخلقی‌ها، گاهی گریه کردن‌ها یا آواز خواندن‌های افتضاح ما نداشته باشد. حتی اگر خیلی جذاب نباشیم و یا برای مدت کوتاهی عصبی شویم، ما را تحمل می‌کند. می‌توانیم او را از خواب عمیق بیدار کنیم و دلمشغولی‌ها یا حتی هیجان‌های خود را با او در میان بگذاریم. ممکن است حتی به کوچکترین مسائل مربوط به ما علاقه نشان دهد. می‌توانیم موضوعات اعجاب‌انگیزی را با وی در میان بگذاریم و با جدیت تمام در مورد مسائل مختلف صحبت کنیم، مثلاً این‌که دکمه‌ی بالایی ژاکتمان باید بسته باشد یا باز.

در مصاحبت با معشوق دیگر خبری از قضاوت سریع و منفی نیست. فرصت زیادی برای بررسی وجود دارد. وقتی در مورد موضوعی اظهار نظر می‌کنیم، اشتیاق و هیجان زیادی نشان می‌دهد. زمانی که مکث می‌کنیم و دچار تردید و دودلی می‌شویم، تشویقمان می‌کند که ادامه دهیم. می‌داند که تعریف کردن داستان زندگی و مراحلی که در زندگی طی کرده‌ایم تا به اینجا برسیم، توجه و زمان زیادی می‌طلبد. فقط با گفتن «طفلکی» از کنار آن رد نمی‌شود. بلکه دوست دارد جزئیات بیشتری درباره‌ی زندگی ما بداند تا تصویر درست و عادلانه‌ای از آن بسازد. و به جای این‌که هنگام شنیدن اعترافاتمان به طرز عجیب و غریبی ما را نگاه کند، با لحن محبت‌آمیزی می‌گوید «منم همین‎طور». بخش آسیب‌پذیر شخصیتمان در کنار او مصون می‌ماند. باید از چنین فردی بسیار سپاسگزار باشیم چون کاری کرده که شاید باورش برای‌مان سخت باشد: با این‌که شناخت خوبی از ما پیدا کرده اما هنوز هم دوستمان دارد. و حالا از بندِ این باور اشتباه رهایی یافتیم که برای دوست داشته شدن باید بخش‌های زیادی از شخصیتمان را پنهان کنیم.

کم‌کم به این باور می‌رسیم که ما هم وجود داریم. هویتمان حفظ می‌شود؛ و از آن به بعد، دیگر تنها حافظان داستان زندگی‌مان نخواهیم بود. وقتی که در مقابل ناملایمات زندگی دلسرد و فرسوده می‌شویم، به سمت معشوقمان بازمی‌گردیم تا دوباره از نو شروع کنیم، دوباره به خودمان بیاییم، قوت قلب بگیریم و ادامه دهیم. وقتی که در حصار بی‌مهری‌ها و ناملایمات کوچک و بزرگ زندگی قرار می‌گیریم، می‌دانیم کسی را داریم که در آغوش او تمام آنها را از یاد ببریم، یک نفر که با مهربانی، صبوری، و شخصیت فوق‌العاده‌اش همراه و همدم ماست.

ستایش

آریستوفانس در دیالوگ ضیافت (Symposium) افلاطون این گونه استدلال می‌کند که عشق از میل به کامل شدن و یافتن «نیمه‌ی گمشده» نشئت می‌گیرد. او سخنرانی خود را با حدس و گمان‌های شوخی آمیزی درباره‌ی عشق شروع می‌کند، و ادعا می‌کند که تمام انسان‌ها در آغاز پیدایش جهان به صورت آندروگونوس (نرماده) بودند با دو پشت و پهلو، چهار دست و پا و دو چهره که خلاف جهت هم روی یک سر قرار داشتند. آندروگونوس‌ها بسیار مغرور و توانمند بودند، به طوری که زئوس از بیمشان آنها را دو نیم کرد و از آن زمان تا کنون انسان در جستجوی یافتن و پیوستن به نیمه‌ی گمشده‌ی خود است.

عشق چیست

نیازی نیست کل داستان را مو به مو مرور کنیم تا به این حقیقت سمبولیک پی ببریم که ما عاشق کسی می‌شویم که تعهد بدهد با حضورش و کمک‌هایش وجود ناقص ما را کامل کند. در اولین روزهای عاشقی که هنوز از عشق سرمستیم، از این‌که کسی را پیدا کرده‌ایم که می‌تواند ما را در راه رسیدن به کمال یاری کند، حسی از قدردانی و سپاسگزاری در ما وجود دارد. او (شاید) صبر قابل توجهی نسبت به جزئیات امور اجرایی یا یک عادت بسیار قوی برای شورش علیه سیستم اداری داشته باشد. ممکن است در ایجاد توازن در امور مهارت داشته باشد و بتواند مانع بروز هیجان‌زدگی شود. یا ممکن است طبیعت حساس و روحیه‌ی افسرده‌ای داشته باشد که در اثر آنها بیشتر به عمق نظرات و احساسات توجه می‌کند.

همه‌ی ما عاشق یک فرد خاص نمی‌شویم چرا که کمبودهایمان با هم متفاوت است. معیارهایی که برای انتخاب طرف مقابلمان داریم بیانگر آرزوهای ماست اما این آرزوها و معیارها از نظر خودمان هم قطعی و ثابت نیستند. ممکن است جذب یک فرد زرنگ و باکفایت شویم، چرا که می‌دانیم خودمان به دلیل کمبود اعتماد به نفس چقدر در زندگی شکست خورده‌ایم. یا ممکن است فکر و ذکرمان متوجه ویژگی شوخ و بذله‌گو یک نفر شود، زیرا زیادی روی خصلت بدبین و نومید خودمان زوم کرده‌ایم. یا عاشق افرادی شویم که تمرکز بالایی دارند، زیرا به این نتیجه رسیده‌ایم که تنها راه تسکین ذهن چموش و سطحی خودمان داشتن یک یار با قدرت ذهنی بالا است. این مکانیسم در مورد ویژگی‌های جسمانی نیز صادق است: ممکن است دوست داشته باشیم که طرف مقابلمان لبخند به لب داشته باشد زیرا به نوعی تلافی‌کننده‌ی رفتار خشن و اخلاق گزنده‌ی خودمان است، یا شاید یک خنده‌ی شوخ و گستاخانه ما را به خود جذب کند زیرا نقطه‌ی مقابل نگاه فرمانبردار و مطیع ما به جهان است. در واقع، سلایقمان تحت تأثیر کمبودهای شخصی‌مان شکل می‌گیرند.

حداقل بخشی از عشق ورزیدن ما با این امید است که معشوق ناجی و حامی‌مان باشد. در وجود همه‌ی ما یک میل نهانی برای رشد و بالندگی وجود دارد. آرزو داریم تا در کنار معشوقمان رشد کنیم و با کمک او شخصیت بهتری از خودمان بسازیم. ما در زیر پوست عشق به دنبال سعادت و رستگاری می‌گردیم؛ دنبال راهی برای گشودن گره‌ها و رفع سردرگمی‌های زندگی هستیم. نباید انتظار داشته باشیم که تمام راه را به تنهایی بپیماییم. در برهه‌های خاصی معشوق می‌تواند نقش معلم را برای ما بازی کند. ما غالباً دید خوبی نسبت به آموزش نداریم و آن را اتفاق تلخی می‌دانیم که برخلاف خواسته‌مان به ما تحمیل می‌شود. اما عشق روش کاملاً متفاوتی برای آموزش دارد. وقتی معلم معشوقت باشد، رشد و بالندگی بسیار خوشایندتر و هیجان‌انگیز‌تر می‌شود.

با این‌که از خصوصیات اخلاقی معشوقمان آگاهیم، ممکن است به خود این اجازه را بدهیم که وجودمان از اشتیاقی خالص و مسحورکننده لبریز شود. در حالت عادی دل خوشی از مردم نداریم، اما حساب معشوقمان از مردم جداست؛ تشخیص نقاط ضعف یک فرد بازی آشنا و راحتی است که هیچ فایده‌ای جز زجر ندارد. اما با نیروی حاصل از عشق بهترین داستان‌ها را در مورد یک شخص دیگر می‌سراییم و آنها را باور می‌کنیم. آن حس اساسی قدردانی در ما احیا می‌شود. حتی کوچکترین جزئیات نیز ما را سر ذوق می‌آورد: وقتی به ما زنگ می‌زند، وقتی آن پلیور خاص را می‌پوشد، وقتی سرش را به شکل خاصی روی دستش می‌گذارد، وقتی انگشت سبابه‌ی دست راستش یک زحم ریز برمی‌دارد، یا حتی وقتی طبق یک عادت خاص یک کلمه‌ی بخصوص را اشتباه تلفظ می‌کند… همه و همه برای ما جذاب و لذت‌‍بخش هستند.

این حجم از توجه نسبت به یک شخص امری عادی نیست، این‌که تا این حد ریزبینانه به فضائل اخلاقی و ویژگی‌های شخصیتی یک فرد توجه داشته باشیم، نمی‌تواند عادی باشد. این کار تنها از عهده‌ی والدین، هنرمندان، یا خدا می‌تواند بربیاید. ما لزوماً تا ابد نمی‌توانیم به این منوال ادامه دهیم، حس شیدایی لزوماً تا ابد به همان شدت باقی نمی‌ماند، اما می‌توان گفت یکی از برترین و رهایی‌بخش‌ترین سرگرمی‌های آدمی است – و همچنین نوعی هنر – که می‌توان از این طریق برای مدتی پیچیدگی‌ها، زیبایی‌ها، و فضائل واقعی فرد دیگری را ستود.

میل جنسی

یکی از پیچیده‌ترین و شگفت‌انگیزترین جنبه‌های عشق این است که نمی‌خواهیم صرفاً یار خود را تحسین و ستایش کنیم، بلکه مشتاقانه و نیرومندانه می‌خواهیم مالک جسم او هم بشویم. عشق با یک واکنش بسیار عجیب و غریب زاده می‌شود؛ دو اندامی که غیر از این برای خوردن و صحبت کردن به کار می‌روند، با فشار زیادی به هم مالیده و باعث ترشح بزاق می‌شوند. زبان که معمولاً وظیفه‌ی تولید اصوات یا هدایت پوره سیب‌زمینی و کلم بروکلی به انتهای کام را بر عهده دارد، حالا به طرف جلو حرکت می‌کند تا با همتای خود تماس داشته باشد.

عشق چیست _ میل جنسی

زمانی می‌توان به اهمیت رابطه‌ی جنسی در عشق پی برد که بپذیریم این عمل، از دیدگاه صرفاً جسمانی، به خودی خود الزاماً یک تجربه‌ی منحصربه فرد نیست، و همواره نمی‌توان آن را لذت‌بخش‌تر از خوردن صدف یا ماساژ سر تلقی کرد. با این وجود، رابطه‌ی جنسی با معشوق یکی از لذت‌بخش‌ترین کارهایی است که تا به حال انجام داده‌ایم. دلیل آن این است که رابطه‌ی جنسی هیجانِ روانی عظیمی در فرد ایجاد می‌کند. لذتی که تجربه می‌کنیم ریشه در این باور دارد که این محرمانه‌ترین عملی است که یک فرد اجازه دارد با یک فرد دیگر تجربه کند. بدن یک فرد، خصوصی‌ترین و حفاظت‌شده‌ترین بخش اوست. هرگز نمی‌توان سراغ یک غریبه رفت و گونه‌ها یا پاهای او را لمس کرد. مهم‌ترین و شگرف‌ترین بخش رابطه‌ی جنسی رضایت متقابلی است که در آن وجود دارد. وقتی در مقابل یک فرد عریان می‌شویم، ناخودآگاه این حس را منتقل می‌کنیم که او جزو معدود افراد محرمی است که این امتیاز ویژه را برای وی قائل شده‌ایم.

هیجان جنسی یک امر روانی است. فعل و انفعالات جسمانی نقش زیادی در برانگیختگی ندارند. بلکه برانگیختگی ناشی از واکنش‌هایی است که در مغز رخ می‌دهد؛ در بین تجربیاتی که بر ذهن اثر می‌گذارند تا روان ما را برانگیزد و به تکاپو وادارد، حس «پذیرش» [این حس لذت‌بخش که دیگری من را پذیرفته و قبول کرده] از همه مهم‌تر است. با این‌که تغییرات جسمانی زیادی رخ می‌دهد؛ ضربان قلب افزایش پیدا می‌کند، متابولیسم بدن دست‌خوش تغییر می‌شود، حرارت بدن افزایش می‌یابد، اما، ورای همه‌ی این‌ها، تغییر مهم‌تری اتفاق می‌افتد: دیگر تنهایی به پایان رسیده است.

به طور کلی تشریفات و آداب اجتماعی ما را ملزم می‌کند تا تصویر اصلاح‌شده‌ای از خودمان به نمایش بگذاریم. حتی اگر غیر از این باشد، مجبوریم تصویری پاک، معصوم، و مودبانه‌تری از خودمان نشان دهیم. این تقاضا بهای سنگینی به شخصیت ما تحمیل می‌کند. مجبوریم جنبه‌های مهمی از شخصیتمان را بپوشانیم.

بشر مدت‌ها است که شیفته – و شدیداً درگیر – تضاد  بین شکوهمندترین مطلوب‌ها و مبرم‌ترین نیازهای سرشت جنسی خود است. در اوایل قرن سوم، اُریگِنِس، عالم و قدیس مسیحی، خود را اخته کرد زیرا هراس داشت که نیاز جنسی او را تبدیل به آدمی هرزه، شهوت‌ران، و لگام‌گسیخته کند و او را از رسیدن به هدفش یعنی تبدیل شدن به فردی خوددار، رئوف، و صبور باز دارد. او از رنجی که در حقیقت کاملاً عادی و شایع بود تصویری مضحک و عجیب ارائه داد. ممکن است به افرادی برخورد کنیم که ـ ناخواسته و بدون قصد ـ این اختلاف عقیده را تشدید می‌کنند.

کسی که نسبت به ما علاقه‌ی جنسی دارد، با رفتارش به ما اعتماد به نفس می‌دهد؛ او تمایزی بین جنبه‌های مختلف شخصیت ما قائل نمی‌شود؛ ما را همانی که هستیم می‌بیند و برای‌مان احترام قائل است. او هرگز به خاطر رفتارهای خاصمان در موقع همخوابی تصور نمی‌کند که نجابت و وقاری که در موقعیت‌های دیگر داریم ساختگی است. ما از طریق عشق جسمانی این فرصت را داریم که یکی از ژرف‌ترین و غریب‌‍ترین مشکلات سرشت بشر را حل کنیم: چطور بدون این‌که نقش بازی کنیم مورد پذیرش قرار بگیریم.



همرسانی: