ترجمهی: علی معتمدی / مرجع: The School of Life / زمان تخمینی مطالعه: ۱۵ دقیقه
یک مانع بزرگ در مسیر خودشناسی و به تبع آن داشتن زندگیِ موفق تمایل یک بخش از ذهن به دروغ گفتن به بخش دیگر است. ما به یک دلیلی که کاملاً بجا به نظر میرسد به خودمان دروغ میگوییم: میخواهیم مانع درد و رنج شویم. ما متخصصِ راندن افکار اضطرابآور به اعماق ضمیر ناخودآگاه شدهایم، چون زودرنج هستیم.
ما بالأخص در چهار مورد زیر مایلیم به خودمان دروغ بگویم:
۱. مواردی که باید در آنها تغییر ایجاد کنیم.
ما دربارهی تمام ابعاد مسئلهساز زندگی خود که تغییرشان نیازمند تلاش زیاد است دروغ میگوییم: شغلمان، روابطمان، دوستیهایمان، مناسباتمان با خانوادهمان، سلامتیمان، عادتهایمان، و عقایدمان.
۲. مواردی که احتمال دارد خودانگارهمان[۱] را به هم بریزند.
ما دروغ میگوییم زیرا نیاز داریم تصوّر خوبی از خودمان داشته باشیم. تمام همّ و غمّ ما این است که خیال کنیم کاملاً بهنجار هستیم و هیچگونه تمایلات غیرعادی یا افکار منحرفی نداریم.
۳. مواردی که از ته دل میخواهیم اما نمیتوانیم به آنها برسیم.
ما دروغ میگوییم زیرا نمیخواهیم احساس ناتوانی کنیم، اما در واقع خیلی چیزهای خوب هست که نداریم.
۴. مواردی که به خاطر آنها از دست دیگران عصبانی هستیم.
ما دروغ میگوییم زیرا از دست افراد بخصوصی که جزو عزیزانمان هستند خشمگین هستیم. و به این خاطر دروغ میگوییم که چیزهایی که باعث خشم ما شدهاند از دید یک آدم بزرگسال آنقدر بیاهمیت و جزئی است که ارزش توجّه هم ندارند.
از آنجا که در مواجهه با واقعیتهای زندگی خود احساس خطر میکردیم، مجبور بودهایم که یاد بگیریم استاد فریبکاری شویم. ترفندهای ما گسترده هستند و شامل موارد شیطانی و اغلب بسیار خلاق میشوند. در زیر به برخی از شگردهای عمدهای که به آنها متوسل میشویم تا سر خودمان را شیره بمالیم اشاره میشود:
حواسپرتی یا اعتیاد
ما دنبال چیزی میگردیم که بتواند افکارمان را از درگیریهای عذابآور درونمان دور نگه دارد. پورنوگرافی آنلاین در صدر است، اخبار دومی است، الکل سومی، و کار چهارمی. ما این چهار چیز را به خودی خود چندان دوست نداریم؛ صرفاً به این خاطر دوستشان داریم که میتوانند ما را از ترسهایمان دور نگه دارند.
شادی جنونآمیز
ما غمی را که نتوانستهایم به وجودش اقرار کنیم و آن را بپذیریم اغلب با لایهی ضخیمی از شادی جنونآمیز پنهان میکنیم. ما در واقع حتا آنقدری خوشحال نیستیم که بتوانیم به پشتوانهی آن به سبکترین غمهای خود اجازهی بروز بدهیم، مبادا که این اندوهِ دفنشده ما را از پا دربیاورد. در نتیجه، یک میل شدید و شکننده در خودمان پرورش میدهیم که بگوییم همهچیز خوب است. ما با تأکید میگوییم «خیلی دوستداشتنیه، نه؟»، و به هیچ نظرِ مخالفی اجازهی عرض اندام نمیدهیم.
تحریکپذیری
وقتی از فرد بخصوصی یا موقعیت خاصی خشمگین میشویم اما انکارش میکنیم، اثرش را در آستانهی تحریکپذیری ما میگذارد. آنقدر دروغی که به خود میگوییم کارساز است که متوجّه اصل قضیه نمیشویم؛ فقط روز به روز بدخلقتر میشویم. کافی است کنترلِ تلویزیون را پیدا نکنیم، در یخچال تخممرغ نباشد، قبض برق کمی بیشتر از مبلغی بشود که مدّ نظرمان بوده… . هر چیزی ممکن است ما را عصبانی کند. آنقدر تمرکزمان را روی این گذاشتهایم که چیزها دلسردکننده و عذابآور شدهاند که استادانه برای مغزمان توانی نمیگذاریم که به اصل مسئله که بسیار غمانگیز است بپردازد.
خوارداشت
به خودمان میگوییم که فلانچیز اهمیتی برای من ندارد ــ مسائلِ عاطفی باشد یا امور سیاسی، موفقیت شغلی یا تحصیلات عالی، آن دانشجوی خوشگل باشد یا همان خانهای که از استطاعت ما خارج است. اصرار هم داریم که هیچ علاقهای به اینها نداریم و ازشان بیزاریم. هر کاری میکنیم که برای دیگران و خودمان ثابت کنیم که هیچ دلبستگیای نداریم. نباید هیچ اشتباهی بکنیم. ما اساساً و مطلقاً اهمیتی نمیدهیم. اینها بچهبازی است؛ هدر دادن پول است؛ چه آدمهای احمقی هستند. درگیر بحثهای طولانی، عالمانه، و مشاجرهآمیز میشویم تا ثابت کنیم که چرا فلانچیز برایمان جذابیت ندارد. خیلی منطقی رفتار میکنیم و مستند حرف میزنیم. به جای اینکه از چیزهایی که دوست داریم دفاع کنیم، تمام هوش و تلاشمان را میگذاریم که از هر اثر و علامتی که ممکن است ما را علاقهمند به چیزی نشان دهد طفره برویم.
عیبجویی
ما کمکم یاد میگیریم که از برخی افراد و رفتارهای بخصوص ایراد بگیریم و آنها را تقبیح کنیم. چیزی که به آن اقرار نمیکنیم این است که این همه خردهگیری و نکوهش فقط به این خاطر است که نیاز داریم حواسمان را از این واقعیت پرت کنیم که در واقع بخشی از وجودمان همین عنصر نکوهیده را دوست دارد. ما به بعضی از تمایلات جنسیِ بخصوصی حملهور میشویم و به آنها برچسب انحرافی و نامعقول میزنیم، دقیقاً به این خاطر که کموبیش میدانیم یک جایی در درونمان به آنها گرایش دارد. وقتی افراد خاصی دستگیر میشوند یا به وسیلهی روزنامهها بیآبرو میشوند، خوشحال میشویم؛ تأکید میکنیم که کار این افراد بسیار فجیع بوده، اما در عین حال این برآشفتگی ظاهری حفاظی میشود در برابر این خطر که مبادا بین آنها و ما وجه اشتراکی باشد.
زمانی که احساس بدی به ما دست میدهد، آن احساس را به یک نفر دیگر ربط میدهیم. به جای اینکه بپذیریم این احساس بخشی از وجودمان است، خودمان را متقاعد میکنیم که اینطور احساساتی تنها در آدمهای دیگری وجود دارد و البته سرِ وقتِ خودش و چنانکه باید و شاید به آنها حمله میکنیم و عیوبشان را بالا میدهیم. فرض کنید یار/ شریک زندگی شما صحبت از مهمانیای میکند که یک شخص نسبتاً معروف ترتیب داده است. شما ذوقزده میشوید، اما از این ذوق و هیجان خود میترسید. به خودتان یادآور میشوید که باید مساواتطلب و جدّی باشید، پس نباید به آن مهمانی بروید. پس خیلی راحت به این نتیجه میرسید که ظاهراً فقط یار / شریک زندگیتان است که مشتاقِ رفتن به آن مهمانی است، و شما او را متهم میکنید که فرصتطلب است و دنبال دوستان جدید و رابطههای جدید است و توجّهی به شما ندارد. شما مناسبترین آدم را پیدا کردهاید که تمایلات ناموجّه خود را بر سر او تخلیه کنید.
حالت دفاعی
وقتی خبری ناخوشایند به گوشمان برسد، به یک شگرد انحرافیِ بسیار موفقیتآمیز متوسل میشویم: دلخور شدن. همکارمان سعی میکند بازخوردی به ما بدهد. بلافاصله او را متهم میکنیم که گستاخ، متکبر، و خودمُحقبین است. شریک زندگیمان حرفی میزند و ما عصبانی میشویم که سرِ بزنگاه میخواهد ما را تحت فشار بگذارد. دلخوری تمام توجّه ما را به خودش معطوف میکند. آب را گلآلود میکند. دیگر مجبور نیستیم به حرفهایی که صحیح اما برایمان سنگین و نقادانه هستند توجّه کنیم.
بدبینی یا ناامیدی
ما به خاطر یک چیز خاصی ناراحت هستیم، اما مواجه شدن با آن چیز خاص آنقدر طاقتفرسا است که غم و ناراحتی خود را به چیزهای دیگر تعمیم میدهیم. نمیگوییم که فلانچیز یا فلانآدم باعث ناراحتی ما شده، بلکه به همهچیز و همهکس گیر میدهیم و میگوییم زندگی مزخرف شده است. ما درد خود را تسرّی میدهیم تا عامل یا عوامل اصلی و معیّنِ آن را از کانون توجّه خارج کنیم. به زبان استعاری، غم ما در شلوغی گم میشود.
ممکن است این عقیده که ما با خودمان صادق نیستیم چندان معقول و پذیرفتنی نباشد، اما وقتی این کار برایمان خوشایند است چرا دروغ نگوییم؟ اگر تحمل حقیقت اینقدر برای ما دشوار است، چه ایرادی دارد که آن را کتمان کنیم؟ چرا حقیقت الزاماً باید خوب باشد؟
اِشکال دروغ گفتن به خود
هنگام دفاع از راستگویی باید منافع نفْس را در نظر گرفت و از زیانهایی که متوجّه آن است گفت. ما به این دلیل بسیار ساده باید حقیقت را به خودمان بگوییم که اغلب هزینهی آرامشِ کوتاهمدتِ حاصل از دروغ برایمان خیلی سنگین است.
* فرصتهای مهمّی برای رشد و یادگیری را از دست میدهیم
چیزهایی که انکارشان میکنیم دردناک هستند، اما همینها درسهایی در خودشان دارند که برای رشد و توسعهی شخص ما بالقوّه حیاتی هستند.
اگر میتوانستیم برای مدتی درنگ کنیم و به بدنهای عریان نگاه کنیم، چند جرعهای بنوشیم، یا چندتا خبر بخوانیم، و با نیازهای خود کنار بیاییم و آنها را بپذیریم، زندگی برایمان بهتدریج بهتر میشد.
اگر میتوانستیم قبول کنیم که چیزهای بخصوصی را میخواهیم، حتا اگر در نهایت به آنها نرسیم، دستکم میتوانستیم به بخشی از آنها یا چیزهای کموبیش مشابه آنها دست یابیم.
اگر میتوانستیم با تمایلات عجیب و غریبمان کنار بیاییم، یاد میگرفتیم آزادانهتر در ذهن خود چرخ بزنیم و از طیف گستردهتری از افکارمان باخبر شویم که در اینصورت به آدم خلاقتر و جالبتری تبدیل میشدیم.
*دیگران کمتر تمایل پیدا میکنند که با ما معاشرت کنند
ممکن است خودمان متوجّه رفتار دفاعیمان نشویم، اما پیامدهای آن اغلب بهوضوح روی دیگران تأثیر میگذارد. اطرافیانمان هستند که از تحریکپذیری، غم و غصه، سرخوشیِ تصنّعی یا دلیلتراشیهای تدافعیِ ما لطمه میبینند و عذاب میکشند. رفتار ما منصفانه نیست، برای همین آنها پا پس میکشند و از ما فاصله میگیرند. کمکم منزوی و بدون دوست میشویم.
* علائم زیانبخشی در ما شکل میگیرد
حقیقت را نمیشود از بین برد. اگر به آن اجازهی بروز ندهیم، معمولاً خودش را از طریق علائمِ (غالباً جسمانیِ) غیرارادی آشکار میکند. بیخواب یا دچار ناتوانی جنسی میشویم، پرش پلک پیدا میکنیم، دچار لکنت زبان میشویم، در خواب جیغ و فریاد میکشیم، انرژیمان تحلیل میرود، افسرده میشویم…
به منظور تمرین راستگویی باید مطابق برخی از شیوههایی که در بازپروری بزهکاران استفاد میشود عمل کنیم. ما باید از شدّت خطر و شرم ناشی از اعتراف بکاهیم. همچنین باید هرچه بیشتر فرصتهای بازپروری برای خودمان ایجاد کنیم.
برای اینکه بتوانیم با شجاعت و صراحت بیشتری در خودمان نظر بیفکنیم، باید به تصوّرمان از امر متعارف و بهنجار وسعت بدهیم. مسلماً اینکه آدم حسود، خشن و بینزاکت، دارای میل زیاد جنسی، ضعیف، محتاج، کودکوار، اهل خودنمایی، وحشتزده، و عصبانی باشد امری متعارف و بهنجار است. اگر به وسیلهی فردی کوچکتر یا بزرگتر از خودمان تحریک شویم اتفاق نابهنجاری نیست و اگر با وجود متأهل بودن هر از گاهی تمایلات ماجراجویانه به سرمان بزند امرِ نامتعارفی نیست.
اگر با دیدن نشانههای بیمحبّتی در شریک زندگی خود آسیبِ روحی ببینیم یا با دیدن آثار بیتوجّهی در او احساس ناامنی کنیم، کاملاً طبیعی و بهنجار است. رفتار عجیبغریب هم طبیعی است؛ گاهی میخواهیم روی رِیل بپریم یا توالت فرنگی را لیس بزنیم. طبیعی است که بهرغم حدّ و حدود موفقیتهایی که تاکنون داشتهایم امیدمان به موفقیت خیلی فراتر از آن حد باشد. اصلاً غیرمتعارف نیست که به دیگران حسادت کنیم، آن هم چندبار در طول روز، یا از هر انتقادی که از کارمان یا عملکردمان میشود دلخور شویم یا چون زیاد به خودکشی یا فرار فکر میکنیم ناراحت باشیم.
ما تا این حد آزادانه راستگو نیستیم، زیرا میترسیم که هرگز نتوانیم از این اعتراف جان سالم به در ببریم. اما اذعان کردن به وجود یک احساس به معنای تسلیم شدن در برابر آن نیست. اقرار به یک خیالپردازی یا یک تمایل لزوماً به معنای عملی کردن آن نیست، بلکه در واقع نشانهی یک راه دیگر برای ابراز نیازهای درونی است.
وقتی با فرایند خودفریبی آشنا شویم هم به خودمان کمک کردهایم هم به دیگران. کمکم متوجّه میشویم که آنها هم در محاصرهی مشکلاتی مشابه مال ما هستند. اکثر مواقع آنها حرفی میزنند که با احساس یا میل واقعیشان سازگار نیست ـ مثلاً وقتی احساس آسیبپذیری میکنند حرفهای سخیف میزنند یا وقتی احساس حقارت میکنند حرفهای تکبرآمیز میزنند ـ و ما درک میکنیم که چون همیشه رفتارشان ترجمهی دقیقی از تمایلات درونیشان نیست، باید از روی خیرخواهی و بلندنظری آنها را ببخشیم. این نوع برخورد اصلاً زشت یا بد نیست، بلکه یک حرکت محبّتآمیزی است که ما را قادر میسازد در مواجهه با رفتارهایی که ممکن است در بدو امر ترسناک به نظر برسند خویشتنداری کنیم و با صاحب آن همدردی کنیم.
تمرین
آزمایش راستگویی
به فهرست رفتارهای تدافعی و خودفریبانهی زیر توجّه کنید:
- حواسپرتی یا اعتیاد
- · شادی جنونآمیز
- · تحریکپذیری
- · خوارداشت
- · عیبجویی
- · حالت دفاعی
- · بدبینی یا ناامیدی
ما همیشه اینها را به کار میبندیم.
آیا وقایع خاصی را به خاطر میآورید که آگاهانه از اینها به عنوان استراتژی استفاده کرده باشید؟ سعی داشتید چه چیزی را از خودتان مخفی کنید؟ اگر این تمرین را گروهی انجام دهید مفیدتر است، زیرا دشمنِ این نوع تمرینها اغلب این احساس است که فقط من به این عیب دچار هستم. راهحلش همیشه این است که خودمان را خاطرجمع کنیم که قسمتهای انکارشدهی وجودمان منحصر به شخص ما نیست.
[۱]. self-image تصویری که فرد از خویشتن در ذهن خود دارد.